ماها هر کدام لقبی داشتیم. من را صدا میکردند اسب، چون وقتی توی سالن بلند دانشگاه راه میرفتم، موهام که…
ماها هر کدام لقبی داشتیم. من را صدا میکردند اسب، چون وقتی توی سالن بلند دانشگاه راه میرفتم، موهام که…
امروز، شاید وقت آن رسیده تا به سوال مهمی پاسخ دهم. پرسشی که در دیدارها، دایرکتهای اینستا یا پیامهای تلگرام…
با اینکه ما از آن خانوادههاش نبودیم، با اینکه نگاه کردن توی صورت زنها و دخترها، چانه زدن سر قیمت،…
یکی از قصههای قرآن، اینطور است که ابراهیم(ع) چهار پرنده را شرحه شرحه میکند و بالای چند کوه میگذارد تا…