یکی از مشقهایی که همیشه به بچه ها میدهم، نوشتن از شادی است. اما کمتر دیدهام کسی از پسش بر…
یکی از مشقهایی که همیشه به بچه ها میدهم، نوشتن از شادی است. اما کمتر دیدهام کسی از پسش بر…
من مرض چک کردن دارم. در را که قفل میکنم، یکبار دیگر کلید می اندازم و میچرخانم. بعد میروم تا…
محمدرضا ته کارتبازها بود. انگشتهاش را طوری بههم میچسباند و به کف دستش قوس میداد، که وقتی روی کارتها میکوبید،…
بابا محسن که مرد، نه چیزی گذاشت و نه چیزی داشت که بگذارد. اوضاع زندگیمان تعریفی نبود، اما بابا اجازه…