سالهاست دارم با خودم سر همین چند کلمه می جنگم. چندباری هم نوشتهام و گمش کردم. یعنی خودم خواستم گم…
سالهاست دارم با خودم سر همین چند کلمه می جنگم. چندباری هم نوشتهام و گمش کردم. یعنی خودم خواستم گم…
یکی از بهترین مردهایی که توی زندگیمان دیدیم، به ناچار لباس زنانه پوشیده بود. با مانتوی کوتاه و شال سیاه…
عکسش را که می بینم، یکهو بغض میکنم. فرقی هم نمیکند کجا باشم؛ سرکار، توی کلاس یا وسط خیابان. دیروز…
توی داستاننویسی، شما به هر بهانهای میتوانید به گذشته برگردید. این بهانه میتواند عطری باشد، نگاهی، صدایی یا کلمهای. درست…