اول مهر 67 : همه کلاس اولی ها گریه می کردند. من چسبیده بودم به مامانم و غش غش می…
اول مهر 67 : همه کلاس اولی ها گریه می کردند. من چسبیده بودم به مامانم و غش غش می…
ما پول اين سوسول بازيها را نداشتيم. بابا فقط سالي يك جفت كتاني ارزان برايم ميخريد. هر روز هم ميپوشيدمش….
ما بهش میگفتیم آقاجون کاشی. اما بابا صدایش میکرد سمور آبی. سمور آبی، امروز مرد. دیروز یعنی. امروز آمدیم کاشان…
دیروز برای لحظهای شکستم. توی کلاس، داشتم رمانم را میخواندم. رسیده بودم به آخرهاش. هی تو دلم میگفتم «مرتضا تصویر…