طبقه دوم خانهمان بودم که زنِ حاجی را آوردند. داشتم از لای حصیر جلوی پنجره، حیاط خانه آن ها را…
طبقه دوم خانهمان بودم که زنِ حاجی را آوردند. داشتم از لای حصیر جلوی پنجره، حیاط خانه آن ها را…
خانمهای کاشانی، به سیاه حساسند. خیلی حساس. آنقدر که میتوانند یک شبانهروز چانه بزنند که فلان چیز سیاه است یا…
توی یکی از جوکهای خوب دنیا، معلم از فریبرز میپرسد «دوست داری تو آینده چه کاره بشی؟» فریبرز میگوید «میخوام…
اسمش را گذاشته ام پرویزْ پرستویی درون. اسم حال این روزها و ماهها و سالها را بعد از آن اتفاق…