مامان پروانه عزیز دیروز عسل، عروسکهایش را چیده بود و اسمهاشان را به من یاد میداد. میگفت غذای همهی شان…
مامان پروانه عزیز دیروز عسل، عروسکهایش را چیده بود و اسمهاشان را به من یاد میداد. میگفت غذای همهی شان…
شما که نبودید؛ اما خدایتان بود. میتواند گواهی بدهد راه مدرسهی ما، پر از خانههای ویلاییِ پر درخت بود. پاییز…
یکزمانی به شوهر میگفتند آقا بالا سر. از بس به همه چیز بند میکرد. سن و سال هم که بر…
در همهی این سالها، فقط یک دفعه تصویر سنگِ مامان پروانهم را استوری کردهم. آن موقع هم، لابد خیلی خیلی…