پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
مامان پروانه عزیز دستم نمیرود به نوشتن این کلمات. اما وقتی شما مُردید، صداها سراغ ما آمدند. صداهای آشنا…
بابا محسن عزیز دیشب ویدیویی در توییتر دیدم از پدری که سالهاست آلزایمر گرفته و کسی را نمیشناسد. توی فیلم،…
هادیخان، آدم پرابهتی بود. ریشش را نمیتراشید، صدای ترسناکی داشت و قویترین آدمی بود که میشناختیم. شبهای احیا،…
نوشته بودم آدم باید گاهی خودش را بمیراند. وقت مواجهه بود. پس، خودم را به قبر عمیقی دفن کردم و…