بابا محسن معتقد بود که من باید توی همه چیز اول باشم. معدلم بیست باشد، نفر نخست مسابقات قرآن شوم،…
بابا محسن معتقد بود که من باید توی همه چیز اول باشم. معدلم بیست باشد، نفر نخست مسابقات قرآن شوم،…
دکترم میگوید باید حرف بزنم. نه حرفهای معمولی و همیشگی. آن چیزی را بگویم که به هیچ کس نگفتهام. آن…
از نشرچشمه زنگ میزنند و میگویند «قلب نارنجی فرشته» به چاپ ششم رسیده. من، پنجره را باز میکنم و فریاد…
معاون مدرسه گفته بود هر چیزی که شما را در مدرسه اذیت میکند، بنویسید. من، سر برگه آرزوها فهمیده بودم…