مامانبزرگ میگفت آدمیزاد پرنده است. من، این حرف را تا دیشب نفهمیده بودم. عمه داشت میگفت میخواهم یک روز آنجایی…
مامانبزرگ میگفت آدمیزاد پرنده است. من، این حرف را تا دیشب نفهمیده بودم. عمه داشت میگفت میخواهم یک روز آنجایی…
آن وقت ها مدرسه علوی رفتن مد بود. با کلاسی بود. با هزار زور و امتحان و تست هوش و…
هنوز هم به گمانم، عمیقترینِ قصهها، داستانهایی است درباره رستاخیزی هولناک از اجساد متحرک. صحنههایی از انسانِ بعد از مرگ…
ماها هر کدام قیمتی داشتیم. نرخ کریم، بوق استادیومی بود. نرخ موسا، کمودور. نرخ من، پنج تشتک نوشابه. تابستان، هر…