ما پول اين سوسول بازيها را نداشتيم. بابا فقط سالي يك جفت كتاني ارزان برايم ميخريد. هر روز هم ميپوشيدمش….
ما پول اين سوسول بازيها را نداشتيم. بابا فقط سالي يك جفت كتاني ارزان برايم ميخريد. هر روز هم ميپوشيدمش….
ما بهش میگفتیم آقاجون کاشی. اما بابا صدایش میکرد سمور آبی. سمور آبی، امروز مرد. دیروز یعنی. امروز آمدیم کاشان…
دیروز برای لحظهای شکستم. توی کلاس، داشتم رمانم را میخواندم. رسیده بودم به آخرهاش. هی تو دلم میگفتم «مرتضا تصویر…
چادرِ عربی داشت و صورتِ تانیمه پوشانده. با چند تار موی خرمایی وزِ بیرون از حجاب و چشمهای آبیِ روشن….