ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺮ ﺷﺐﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺳﺒﺰﺁﺑﯽ ﻭ ﺗﻪ ﮔﻮﺩ ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﺧﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺑﺖ ﺳﮑﻨﺠﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ….
ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺮ ﺷﺐﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺳﺒﺰﺁﺑﯽ ﻭ ﺗﻪ ﮔﻮﺩ ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﺧﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺑﺖ ﺳﮑﻨﺠﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ….
یک جایی از رابطه هست که آدم صبورتر، مهربانتر، رفیقتر تصمیم میگیرد دیگر آن آدم یک ساعت پیش نباشد. حالا…
1- من از آن عبدالباسطی های دو آتشه بودم. با اینکه پدرم و معلمانم، منشاوی خوان بودند، ولی من کشته…
خوابگاه دانشگاه ما، موش داشت. امیرْعباسی دیده بود. ماها نه. داشتیم ناهار می خوردیم. دو تا تن ماهی سرد و…