دیروز، و روزهای پیشتر، رسیده بودم به جایی که میخواستم حرف بزنم. اما نه حرفهای معمولی. قلبم کُندو محکم میکوبید….
دیروز، و روزهای پیشتر، رسیده بودم به جایی که میخواستم حرف بزنم. اما نه حرفهای معمولی. قلبم کُندو محکم میکوبید….
من تا پنج سالگی حمام زنانه میرفتم. با مامانبزرگ. برو رویی هم داشتم و همان اول کسی نمیفهمید پسرم. یک…
اولینبار که به خودم گفتم «بدترین از این نمیشه» شبی بود که همه رفته بودند برای بابامحسن زن پیدا کنند….
از میان تصاویر دهشتناک فاجعه، یکی از ویرانگرترین کادرها، برای مردیاست چندک زده لابلای آوار، مات به جایی میان تیرکهای…