مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کلاس_داستان

30 اسفند 1395 فرشته كوچك من، عسل

مامان پروانه اگر بود لابد محكم بغلش مي كرد و مي گفت «عين خودته مامان.» بابامحسن، جلوي جلو نمي آمد…

28 اسفند 1395 آرزوهای مرتضی

توی کتابی که عیدی گرفته بودم خواندم آدم برای رسیدن به آرزوهایش باید آن‌ها را بنویسد. اما قبلش، باید خودش…

24 اسفند 1395 مانکن

مانکن را من خریده بودم. پلاستیک گلبهی بود با باسن برجسته، صورت نصفه و لب‌های قلوه ای سرخ. همان اول،…

21 اسفند 1395 آرزوی سال تحویل

آن‌سال، همه جوری رفتار می‌کردند که انگار چیزی نشده. بابا ریشش را خطِ گرد انداخته بود. مامان‌بزرگ، دو ظرف کوچک…