این میتواند آخرین نوشته من باشد؛ آخرین حرفها در ابتدای صبح زمستانی تهران، که نه سرد است و نه گرم….
این میتواند آخرین نوشته من باشد؛ آخرین حرفها در ابتدای صبح زمستانی تهران، که نه سرد است و نه گرم….
من همیشه فرار کردهام از نوشتن یلدا. پیشتر ترجیح میدادم این راز را با خود به گور ببرم. اما از…
دومین دختری که عاشقش بودم، چشمهای ترسیده درشتی داشت. وسطهای صامپزخانه بود که خودم را رساندم کنارش و زیرلب گفتم…
دیروز، و روزهای پیشتر، رسیده بودم به جایی که میخواستم حرف بزنم. اما نه حرفهای معمولی. قلبم کُندو محکم میکوبید….