دست بکشید از ما. اینجا همه مردهاند. من از همه مردهتر. امروز که بیدار شدم، دلم نمیخواست قیِ کنار چشمم…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
دست بکشید از ما. اینجا همه مردهاند. من از همه مردهتر. امروز که بیدار شدم، دلم نمیخواست قیِ کنار چشمم…
گفتم «ببخشید خانوم، مثل این که این کاغذ از کیف شما افتاده.» کوچه خلوت بود. نامه را گرفت و دوید….
یک مدت که فیس بوک را باز نکنی، برایت ایمیلهای دلتنگی میفرستد. پیام میدهد یکی از دوستهات، نوشته تازهای گذاشته؛…
آقاجون گفت: «مرتضا این بیست تومنو بگیر بپر دم دکون عباس آقا دو تا شیر بگیر.» دویدم تو کوچه گمرک….