مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

از دست دادن، آدم ها را این شکلی می کند

3 تیر 1396 نوشته‌ها

با خودم عهد کردم تا وقتی این نوشته را تمام نکنم، سراغ کار دیگری نروم. اما تمام نمی شود. سخت است چیدن این کلمات کنار هم. از آن طرف رمانم چشمک می زند بهم که بیا لعنتی. فصل بعد را شروع کن. ببین چه اتفاق های باحالی قرار است بیفتد.

بهش گفته ام نمی شود. قول داده ام به خودم. روانشناسم می گوید «من نمی توانم در مورد آدم هایی که خیلی دوستشان دارم بنویسم.» شاید هم راست می گوید. من هیچ وقت نمی توانم از الهه بنویسم. دلم می خواهد همه چیز برای خودم و خودمان بماند. همه حرف هایمان، رازهایمان، خوشی هایمان.

روانشناسم می گوید «از دست دادن، آدم ها را این شکلی می کند» درست است. من نمی خواهم آدم هایی که دوست دارم را از دست بدهم. شاید برای همین است که نمی توانم یادداشت خوبی برایشان بنویسم. شاید دلم نمی خواهد کسی بیشتر از من آن ها را دوست داشته باشد. اما عهدم چه می شود؟

برای همین دارم این ها را می نویسم. می خواهم برسم به او که با همه قلبم دوستش دارم. خود بی نظیرش را، کلماتش را، سخت گیری هایش را.

روانشناسم می گوید «شاید از گفتنش می ترسی؟» بله. می ترسم. می ترسم فکر کنند که برای چه این ها را نوشته ام؟ فکر کنند که خواسته ام خودم را به او بچسبانم؟ خواسته ام؟ هیچ وقت. حتا یک بار هم نرفتم جلو که بگویم یک عکس دوتایی با هم بگیریم. که دلم هم غنج رفته ها. اما نرفتم. هی به خودم گفتم بماند برای بعد.

همه این ها را برای روانشناسم گفته ام. بهم گفته همین ناتمامی را بنویس. همین حرف ها را که به من زدی. گفتم باید چیزی بنویسم که در خورش باشد. اندازه مهربانی اش که نگاه نکرد به شاگرد بودنم. وقتی پرسیدم «می‌آیی برای بچه های کلاسم حرف بزنی؟» نه نیاورد. از بالا نگاه نکرد. گفت «با کمال میل.» تقویمش را نگاه کرد گفت «شنبه وقتم خالی است.»

آمد و دو ساعتی حرف زد برایمان. هر دو کتابش را برای همه مان امضا زد و برای هر کدام چیزی نوشت. آخرش هم کنارمان نشست توی تولد، عسل را به آغوش گرفت و باهاش حرف های بامزه زد. حالا که دارم این ها را می نویسم می فهمم چقدر بیشتر از آن چیزی که فکر می کردم دوستش دارم. کسی که معلم و رفیق و برادر است: عالیجناب «مهدی یزدانی خرم»

پی نوشت: خواندن دو رمان بی نظیر «من منچستر یونایتد را دوست دارم» و «سرخ سفید» را از دست ندهید. شک ندارم که از اعجاز کلماتش به وجد خواهید آمد.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید