مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

این لعنتی هنوز زنده است

23 فروردین 1395 نوشته‌ها

آن روزی که یک دسته گل بزرگ دادند دستم و گفتند کمی دور تر بایست، آن روز جهنمی که خاک ها و قلوه سنگ ها کپه شده بود روی هم و مامان پروانه ام تنها سفیدپوش خوابیده دنیا بود، کسی نفهمید که پسرک هفت ساله برای اولین بار دارد می میرد. فقط به آغوش عرق کرده شان گرفتند و دست محبتی به سر کشیدند و نم چشم ها و سورمه های پایین آمده را با تکه ای دستمال، خشکاندند.

دومین و هزارمین باری که مُردم را به خاطر نمی آوردم. نه که واقعن به خاطر نداشته باشم. شماره اش را گم کرده ام. یک وقتی دوچرخه آدم را می دزدند و آدم می میرد. عشقش را می دزدند و می میرد. روحش را می دزدند و می میرد. می میرد، اما کسی نمی فهمد. نگاه می کنند به صورتش، به لباسش، به کارش، به خانه ش، به آب و رنگش. با خودشان می گویند: «هی ، این لعنتی هنوز زنده است.» نمی فهمند که این نگاه، دیگر آن نگاه سابق نیست. این قلب، آن قلب پیش از این و این آدم، همان آدمی که دیروز بود.

ماها، سال هاست که مردگان متحرکیم. هر کس به شیوه ای و دیگری نمی داند. دستمان را نمی گیرد که سردی اش را حس کند. سر روی سینه مان نمی گذارد که صدایی نشنود. که شک کند. که قصه ای بگوید غمگین، تلخ و طولانی، ببیند که اشکی نیست، لرزشی نیست، دست به صورت گذاشتنی نیست.

حالا می خواهی بگویی غمگین نیست که مرده ایم؟ که کسی سیاه پوشمان نمی شود؟ که کسی حلوایمان را نمی پزد، خرماها را گردو نمی گذارد، صدای عبدالباسط را بلند نمی کند، اعلامیه چاپ نمی کند، توی سر و صورتش نمی کوبد یا حتا بعد از گرفتن دست هایمان، غسل میت نمی کند قربه الی الله؟

یکی جایی نوشته بود، فقط آخرین باری که می میریم، همه می فهمند. درست بود. همه ما بارها مرده ایم و بعضی ها هنوز، به زندگی پس از مرگ، اعتقادی ندارند. زندگی پس از مرگ، یعنی زندگی بدون تو.
.
.
تقدیم به حضرت رفیق که این روزها، زندگی پس از مرگ تازه ای آغاز کرده. به دنیای مردگان خوش آمدی دوست من.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید