مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

دارم متلاشی می‌شوم

26 تیر 1396 نوشته‌ها

دارم متلاشی می‌شوم و این یک داستان نیست. دارم متلاشی می‌شوم و جز کلمه چیز دیگری ندارم. باید بنویسم که خسته‌ام. خسته از صبوری بیش از حد. خسته از ایستادگیِ بالاتر از توان و خسته از جنگیدنِ بی‌پایان. کجا باید خودم را تسلیم کنم؟ به کی باید بگویم دیگر نمی‌توانم؟

من موچم آقا. خانم. رفیق. موچِ موچ. دیگر بازی نمی‌کنم. می‌خواهم برگردم خانه‌مان، مادرم منتظر است. گفته برایم دم پختک درست می‌کند با ماست. بعد برایم جنگ و صلح می‌خواند. می خواهم بخوابم روی پاهایش و وقتی بیدار شوم که بابا محسن، تاکسی نارنجیش را گذاشته باشد توی کاروانسرا و کاسه سکه‌هایش را بیاورد که برایش بشمارم.

نه اینطور که هر بار بیدار می‌شوم، هر بار که چای می‌ریزم، هر بار که شماره می‌گیرم، یادم بیفتد سال‌هاست مرده و حساب کتاب کنم که کِی وقتم آزاد می شود بروم بهشت زهرا؛ پیش او. پیش مامان. پیش آقاجون و مامان بزرگ. باید حسابی آب بریزم روی سنگ‌هایشان که بیدار شوند. باید با سنگ‌های درشت، ریز ریز بکوبم زیر تاریخِ لعنتی وفات که آمده‌ام با هم صحبت کنیم. مثل فیلم پرویز که صحنه آخرش صندلی را می گذارد جلوی باباش. می‌نشیند و می‌گوید می‌خواهم با شما حرف بزنم و همانجا فیلم تمام می‌شود.

من صندلی ندارم که بگذارم بالای گورِ بابا. گورِ بابا. گورِ بابا. چه ترکیب حال به‌هم‌زنی، اما چه کنم؟ کجا صندلی می‌فروشند برای قبرستان؟ به کی باید بگویم وقت آزاد نیاز دارم برای خودم؟ من می‌خواهم حرف بزنم و این فیلم اینجا تمام نمی شود. صحنه بعدیش، صداست. صدای آدمی سی و چند ساله که چند روز است به آستانه فروپاشی رسیده و می‌خواهد بازی را به‌هم بزند و بگوید من موچم آقا. خانم. رفیق. موچِ موچ.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید