روز جهانی حضرت آه…
روز جهانی حضرت آه…
امروزِ ما، روز سنگینی سر به گردن است. روز دزدیدن نگاه از دیگران، روز جهانی آه. و در این روز، ما به همه چیز فکر میکنیم تا آن خاطرههای روشن دور سراغمان نیاید. و دلمان تنگ نشود برای موهای کوتاه یک ور و گرهی ابروان و گونهی ریشآلود که نقشش را انداختهاند روی سنگی، بر قطعهای، در گورستانی. چرا که ما بابا نداریم. و خدا خواسته ما را امتحان کند. ما را که رفوزهگانیم. ما را که رفوزدهگانیم. مهیای شکافتن سینه برای غلیان اندوهی کهنه و دوختنی دوباره.
ما هیچگاه با مرگ بابایمان کنار نیامدهایم. آن را نپذیرفتهایم. آدم سابق نشدهایم. فقط وانمود کرده ایم که مرگ حق است. اما نیست. مرگ هیچ پدری بر فرزندی حق نیست. چرا که ما حریصیم به گرفتن شمارهاش. بیچارهی شنیدن صداش. لمس شانهاش. بوسیدن دستش. بوییدن تنش. ما حتی رضاییم که کفش بابایمان را جفت شده ببینیم، پشت دری چوبی که بر ما بسته است. اما باور داشته باشیم که هست.
دلمان خوش باشد که میتوانیم در تلگرام، کلیپهای خندهدار برایش بفرستیم که برقراری عزیز. سر کیفی؟ ما از تباهترین لذتهای ممکن دنیا هم محرومیم. از بیهودهترینشان. از آشفتهترینشان. و در عوض، پررنگترین تصاویر عالم را نشاندهاند در پس چشمهامان، که دارند او را روی دست میبرند. و تابوت میدود. و یکی در میان لااله الااللهِ جمیعت میگوید برادرا، یواشتر.
من آرزو میکنم آدمیزاد اندوه این کلمات را درک نکند. و هیچ کس نداند جای خالی مهرهای در کمر یعنی چه. نفهمد که مسیر خانه تا گورستان، کوفتنِ سنگ بر سنگ، و شستنِ نقش صورت بابا، و ریزریز کردن گلهای زرد و سرخ و زرشکی، بر مزارها چه اندوهی دارد. و همهی بچهها بتوانند عکس دونفره بگذارند بر صفحههایشان. چرا که همهی این کلمات دربارهی یک مرز است.
مرزی که بابای ما از آن گذشته. و ما تنها ماندهایم این طرف خط. مهجور. زندانی. وادار. هیچ راه برگشتی نیست. هیچ روشی برای تحمل. فقط باید بتوانیم نقشهای دیگرمان را بازی کنیم. باید وانمود کنیم مرگ حق است و این یک امتحان بزرگ است برای بندههای ویژهی خدا. برای ما رفوزهگان و رفوزدهگان…