عشق یک سویه
از غمگینترین آزمودههای بشر، عشق یک سویه است. خواستن کسی که آدمی را نمیخواهد. تمنای معشوقی که باری شده بر خاطر و ایمان و یار، نَه. و خُسرانِ عشق یک سویه، تداعی و تنهایی است. آنگاه که آدم مینشینید و میایستد و میخَرامد و میخورد و میخوابد و میخواند و میخواهد فراموش کند، اما نمیشود.
هر دَم، به خاطر می آوَرَد تا داغی سِتُرگ به سینهاش بنشیند و اندوهیِ بی پایان بر جانش اُفتد. اندوهی که بزمِ شاهانه و کُلبه ویرانه نمیشناسد. میآید، ویران میکند و نمیرود. میماند که نقشهای پیاپی بزند از معشوق. از فرورفتگی گونههایش وقت تبسم، از ابروهای درهم کشیدهاش موقعِ تلاوت و خال شانهاش، هنگام بوسه. تداعی میکند آنچه بوده را و تصویر میسازد از آنچه، ایکاش اتفاق میافتاده. مرز خیال و واقعیت برچیده میشود.
آن وقت تا بخواهی به خودت بیایی، تنگ به آغوشش گرفتهای، بوی پیراهنش به مشامت میرسد و هُرمِ نفس هایش، لاله گوشَت را قلقلک میدهد؛ آرام، لای چشم هایت را باز میکنی به تماشا. میبینی که نیست. میبینی جای معشوق، خودت را به آغوش کشیدهای. ویرانی، همین لحظه است. آنِ تبدیل تداعی به تنهایی. و راست گفت محبوب قلبهایمان علی(ع) که: حب الشیءٍ یُعمی و یُصِمَّ….