ما خائنیم به کلمات
ما خائنیم به کلمات. به واژههای مقدس. به دوستت دارم، به دیوانهوار عاشقتم، به بیتو دنیا را نمیخواهم. که خواستیم دنیا را بعد از او. بهانه ساختیم برای خواستنش. عمروعاصیم ما؛ در لباسی نو. عاشق نماز علی(ع) و گرسنه نهار معاویه که چربتر است، بیشک.
ما خیانت کردیم به خودمان، به مفاهیم دوست داشتنی، به چیدن حریصانه کلمات در بالای نامه که اینطور آغازش میکردیم: به نام الله آرامش دهنده قلبها، و به اشکی که میچکاندیم پای کلمات، تا حضرت دلبر علیه الرحمه، از خیالش بگذرد چقدر دلمان تنگاش است و به قلب سرخ انتهای نامه که تیر خورده بود. و حالا اگر کسی بهمان میگوید دوستت دارم، نمیدانیم چه دوست داشتنی است. میپرسیم چندتا؟ توی دلمان میگوییم تا کی؟
ما به مهربانی خیانت کردهایم، به لبخند، آزادی، وفا، و به امید، که بر زبان سیاستمدارها دق کرد. و به برق چشم کوچکترها و آرزوی پوشیدن لباس پرچین عروس و کت دامادی بر تن جوانها.
ما به لباس سیاههامان هم خائن بودهایم که توی بقچه بود تا محرم. محرمی که بوی اسفند مامانبزرگ را میداد، و طعم شربت زعفران خنک ورودی سبزه میدان، و صدای غمگین ذاکر پیری که مصیبت میخواند از صحرای درندشت که کرب بود و بلا.
حسین(ع) را دیگران کشتند، اما ما به او خیانت کردهایم. ما که در ادعا بیزاریم از ظلم، اما طرفدار ظالمیم. ما که به جای جهل، جاهل را نشانه گرفتهایم. نمیشنویم. نمیخواهیم بشنویم طنین صدای مظلوم به خون غلطیده را که در همه این سالها،نفس به نفس میچرخد که هل من ناصر ینصرنی؟ هل من معین یعننی؟
ما واژهها را به قتل رساندهایم. دنیا را خرج کردهایم برای خودمان. خواستههامان. کجای این روزهای ما شبیه حسین(ع) است؟ از ما، از روزگار ما، چه یادی در تاریخ خواهد ماند؟ و از کلماتی که قتلعام کردهایم چه خاطرهای؟