من مرض چک کردن دارم
من مرض چک کردن دارم. در را که قفل میکنم، یکبار دیگر کلید می اندازم و میچرخانم. بعد میروم تا جلوی آسانسور. از خودم می پرسم «قفل کردی؟» میگویم «آره.» و بعد میگویم «نمیدانم» دوباره میروم سمت در. کلید میاندازم توی قفل و میچرخانم. بعد تا ده میشمارم و فشار میدهم تا ردِ کلید بیفتد روی انگشتم. آسانسور که میآید بالا، دوباره کلید را فرو میکنم توی قفل و برای بار آخر امتحانش میکنم. یعنی به خودم قول میدهم که این بار آخر است. بعد برای اینکه دیگر وسوسه نشوم، میدوم توی آسانسور و کلید را قایم میکنم توی کیفم و بلند بلند با خودم حرف میزنم.
سر ماشین، بدترم. ریموت را که میزنم، یک دور همه درها را چک میکنم. بعد شیشهها را. بعد از پشت شیشه، دنده را نگاه می کنم که توی حالت پارک باشد و دستی را کشیده باشم بالا. آخر هم، صندوق را چک میکنم و آسانسور را میزنم. از همان جا، سعی میکنم جلوی داشبورد را ببینم که چراغ قرمزه، روشناست یا نه. اگر نبینمش میآیم جلو و برای امتحان، درِ سمت شاگرد را می کشم سمت خودم. همیشه هم دعا میکنم کسی در این لحظهها کنارم باشد. بگوید «خوبه دیگه قفل شد» یا بگوید «من دیدم خیالت راحت» یا بگوید «کلید را بده به من و برو»
برای الهه هم که پیام میفرستم، اگر فوری نبیند، نگران میشوم. خیره میمانم به صفحه تلگرام تا ببینم کِی تیک دومش می خورد. اگر نخورد، زنگ می زنم بهش. می پرسم خوبی؟ عسل خوبه؟ چرا جواب ندادی؟ معمولن یا دارد شیر میدهد به بچه، یا پوشکش را عوض میکند یا غذا میپزد برایمان. اگر صدایش گرفته باشد، نگرانتر میشوم. دلم میخواهد کار و کلاسم را ول کنم و بروم خانه. هی با خودم فکر میکنم چه شده که صدایش گرفته و تا نبینمش که میخندد، دلهرهام تمام نمیشود.
از زنگ تلفن هم میترسم. از شمارههای ناشناس. از «الو شما آقای برزگر هستید». اما مرتب گوشیم را چک میکنم. روزی صدبار، نگاه میکنم به دکمه کنارش که مطمئن شوم، زنگش خاموش است.
پیشتر، کسی که مرا خوب نمیشناخت به طعنه پرسید چطور با این همه اتفاقی که بر سرم آمده، هنوز زندهام؟ چطور میخندم؟ چطور جای خالیشان را تحمل میکنم؟ چطور دوشیفت کار میکنم؟ لبخند زدم بهش. گفتم نمیدانم. ولی میدانستم. گفتنش چه فرقیبه حالش میکرد؟ در عوض، برایش آرزو کردم که هیچوقت، روزهای مرا زندگی نکند.