مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

می نویسیم چون امید داریم

9 شهریور 1395 نوشته‌ها

جنازه را که توی قبر می گذارند، باید یک نفر مَحْرم برود آن تو، دست بگذارد روی دوش راست و چپ میت، آرام آرام تکانش بدهد و بگوید: اِسْمَع یعنی بشنو. اِفْهَمْ؛ یعنی بفهم. بعد چیزهایی به مرده بگوید که گوش کند و بیاموزد و یادش بماند. اعتقاد بر اینست که این کالبد بدون جان، این تنِ سرد خشکیده، این اندامِ برهنهء پیچیده شده لای کفن سفید، هنوز می تواند ببیند و بشنود و بخاطر بسپارد.

این ها از یک سو، از سوی دیگر، حال آن آدمیست که باید پا بگذارد توی قبر؛ با ترس و دلتنگی. لمس صورت سرد و نم دار جانان بی جان، عجیب ویران کننده است. از همان ثانیه اول که می گویند بفرمایید آقای مَحْرم، تشریف ببرید داخل قبر؛ تلقین بخوانید، تا بعد که پاهایت را می‌گذاری دو طرف دیواره گور – و نمی دانی فرو می‌ریزد یا نگهت می دارد – و آن لحظه که آرام خودت را خم می‌کنی تا کف دستت برسد به شانه های تازه گذشته، هر ثانیه اش، هر لمسش و هر تکانش، تجربه هزار بار مردن و دفن شدن و دوباره زنده شدن است. آدمی که می رود توی قبر، هیچ گاهِ دیگری بیرون نمی آید. حتا آن لحظه ای که دستش را می گیرند و می کشند بالا، کس دیگری از گور خارج می شود. آدمی که موی کنار شقیقه‌هایش، سیاه بوده و حالا جوگندمی شده.

این‌ها را نوشتم که بگویم این چیدمان غریب و ویران کننده کلمات داستان‌ها، این تکرار بی پایان بازگشت به گذشته، و این دست گذاشتن روی صورت و قلبِ نداشته ها و خوابیدن بر بستر دلشوره های پیش از این، کم از پا گذاشتن توی قبر نیست. ماها نمی نویسیم برای لایک، برای مرحبا، برای دیده شدن یا به زعم عزیزی جمع کردن شیفتگان ادبیات به دور خود.

می نویسیم چون امید داریم. امید داریم که این مرده هشیارِ توی قبر، این کالبدِ ترسیده از فشار و عذاب و این باور آرزومند و مشتاق بازگشت به زندگی، بفهمد و بداند. هی دست می‌گذاریم روی شانه هایش. با قصه هایمان می گوییم: اِسْمَع. یعنی بشنو و با همسرت، رفیقت، آشنایت درست برخورد کن ای فلان بن فلان. خودمان را می خوریم و غُصه مان را می ریزیم لای کلمات که اِفْهَم ، یعنی رفیقِ جان‌ها، قدر پدر و مادرهایتان را بدانید. نگاه کنید به حسرت چشم های ما آدم های خیره به سنگ های قبرِ یک اندازه و خاک گرفته. به ماتم مان وقتی نوشته نستعلیق را می خوانیم که : پدری دلسوز و مادری مهربان. و می خواهیم توی گوشتان بگوییم که دوست داشتن حق است. دیوانگی کردن حق است. رستاخیز حق است. انقدر تکانتان می دهیم تا بیدار شوید. که اَنَّ الْمَوْتَ حَقُّ وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید