مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

نشانه بازی

10 خرداد 1395 نوشته‌ها

من و خدا یک بازی مشترک داریم. اسمش را من انتخاب کرده ام: نشانه بازی. بازی اش اینطور شروع می شود که اول باید به بهانه ای، دل مان بگیرد. دل مان که گرفت حق داریم از چیزی نا امید شویم. تازه می توانیم با هم قهر هم بکنیم.

مثلن همین چند روز پیش من از نویسندگی دل زده و نا امید بودم. با خودم گفتم پایم برسد خانه، هر چی نوشته ام را نابود می کنم. پروفایل فیس بوکم را می بندم و همه دکمه های کیبوردم را می شکنم. داشتم به خدا غر می زدم که “چیه این همه کلمه تو سر من بالا پایین می کنی؟ مخم درد گرفت بابا. نخواستیم اصلن.” یک طور بی سانسوری با خودم و خدا دست به یقه شده بودم و از توی قفسه ها، جنس می‌ریختم توی چرخ دستی هایپر. رسیده بودم به قسمت میوه ها. داشتم شلیل ها را سوا می کردم که یکی پرسید: «آقای برزگر؟ شما آقای برزگر هستید؟» سرم را که چرخاندم یک خانم مهربان را دیدم که لبخند به لب ایستاده بود. گفتم: «بله.» صورتش به نظر آشنا می آمد و نمی آمد. گفت: «من فلانی ام. از هلند.» یک چیزهای محوی یادم آمد. اینکه از فالوئر های فیس بوکم است و دورا دور می شناسمش. گفت که تازه آمده ایران. گفت که از نوشته های فیس بوکم میشناسدم. گفت که چقدر دوست داشته تو این سفرش به ایران من را ببیند و داستان اخترم را چاپ شده بخواند. که این داستان ذهنش را درگیر کرده است. موقعی که خداحافظی کرد، یک لحظه خدا را دیدم که پای جعبه های سیب ایستاده و با لبخند نگاهم می کند. لبخند زدم بهش.

نشانه بازی این طوری است. نا امید که می شویم از هم، دلخور و دل شکسته و عصبانی، به جای حرف زدن، نشانه می فرستیم. نشانه این که تو حق داری نا امید باشی یا نداری. نشانه این که بیا دوباره با هم دوست باشیم. که این رفاقت، با این حرف ها خراب نمی شود. من به این نشانه ها می گویم آیت الله. یعنی نشانه های خدا. بعضی وقت ها یک تکه نخ چسبیده به بادبادک می شود آیت الله ام و بعضی وقت ها، یک لایک یا یک کامنت. این روزها دوباره با خدا رفیق شده ام به لطف آیت الله: فالوئری از هلند. و بی گمان همه نشانه ها از اوست.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید