مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

چرا ما را به حال خود رها نمی‌کنید

30 مهر 1397 نوشته‌ها

با من نایستاده‌اید پشت در اتاق عمل. پراید دست دوم‌تان را زیر قیمت نفروخته‌اید برای جور کردن پول شیمی‌درمانی. آمپول‌های نایاب از ناصرخسرو نخریده‌اید. پوکه دارو را به مسئول بداخلاق بیمه تحویل نداده‌اید.

بدن بابای‌تان را فلج ندیده‌اید روی تخت قدیمی فلزی. چشم‌هاش را، چشم‌های طوسی لعنتی‌اش را نبسته اید توی قبر. با خاک برایش بالش نساخته‌اید. به ریش‌های تنک نم‌دارش دست نکشیده‌اید که خدانگهدار.

با من خداحافظی نکرده‌اید با حضرت دلبر علیه الرحمه، توی پیکان اسقاطی گوجه‌ای. التماس نکرده‌اید برای سلامتی‌اش به امام رضا، برای کبوتر‌هاش دانه نریخته‌اید، از سقاخانه اش آب ننوشانده‌اید به نیت شفا. و مامان‌بزرگ‌تان لابد هیچ وقت شما را به آغوش فشار نداده که ننه، شفای خیر گرفته این طفلک ترسیده از دیدار عزرائیل.

با من قرص نخورده‌اید مشت مشت. بستری نشده‌اید در دارالمجانین. توی اتاق‌تان، کسی را نبسته‌اند به تخت که صبح تا شب تکرار کند«سلام.خوبی؟» کابوس ندیده‌اید هر شب. توی خواب نجنگیده‌اید با آدم‌ها، هیولا‌ها، رفیق‌ها، از جاهای بلند پرت نشده‌اید پایین عکس‌تان را تماشا نکرده‌اید روی اعلامیه جوان ناکام و نپرسیده‌اید «زندگی همین بود؟»

با من، نرفته‌اید جلوی دفتر مدیر مدرسه، نگفته‌اید «اجازه، ما، حرف زدیم سر کلاس. خانوم معلم گفته بیایم دفتر.» نشنیده‌‌اید که باید مامان‌تان را فردا بیاورید مدرسه. در نیامده‌اید ما، مامان نداریم. وکسی دست نکشیده بر سرتان، به دلسوزی. ماچ داغ نگذاشته‌اند روی لپ‌تان.

مجبور نبوده‌اید دستشویی‌تان را نگه دارید تا کسی پیدا شود و شما را بشوید و مجبورتان نکرده‌اند توی هفتم مامان، وصیت‌نامه‌اش را بخوانید جلوی آن همه چشم‌ سرخ و ریش‌های تا زیر چشم‌، رسته.

با من، شماره نگرفته‌اید هیچ وقت. شماره مغازه بابا را که دیگری بر می‌دارد و می‌گوید به رحمت خدا رفته. شماره خانه مامان بزرگ را که بساز و بفروش‌ها، ساخته‌اندش دوباره و فروخته‌اند به دیگرانی و حالا هر بار، صدای غریبه‌تری تلفن را جواب می‌دهد. و اشک نریخته‌اید با صدای زنی که می‌گوید شماره مورد نظر در شبکه موجود نمی‌باشد.

و با این همه نبودن، با این همه ندانستن، چطور می‌توانید اینطور باد بیندازید به منخرین‌تان، و من را، و دیگرانی این‌گونه ویران را قضاوت کنید؟ چطور متوجه نشده‌اید که این تصویر بزک شده پروفایل، آیینه‌ای از ما نیست که باید.

و اگر تاب‌مان نمی‌اورید، چرا ما را به حال خود رها نمی‌کنید. و اگر دیوانه دیگریست، شما را چه می‌شود..

پی‌نوشت: مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ…سوره قلم. آیه 36

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید