چه قدر ناله زیاد و حاجی کم است
بابامحسن عزیز
سالها پیش، در هیات حسین جان، ماجرایی از امام سجاد(ع) شنیدم. یکی به ایشان میگوید امسال چه قدر حاجی زیاد است. امام میفرمایند: از میان دو انگشت من نگاه کن. مرد از بینِ انگشتهای امام تماشا میکند و میبیند بسیاری حیوان اند و انسانها، کمتر. امام میفرمایند: چه قدر ناله زیاد و حاجی کم است.
من دیوانهی این قصه شدم بابا. جلسات بعد، از میانِ دو انگشتم به گریهکنها نگاه می کردم. حسین کاشیِ مداح، بهشما گفته بود وسط روضه، انگشتِ پیروزی نشانش دادهام. حاج آقا شیرازی گفته بود که کل سخنرانی از میان انگشتهام به او خیره بودم و خوف برش داشته. شما گفتید آبرویتان را میبرم. مرتب بهانه میکردید که کمتر مرا به هیات ببرید.
اما من هر جا که میشد از میانِ دوانگشت به آدمها نگاه میکردم. توی مدرسه. توی فامیل. توی راهپیماییها. اما توی هیات تباکی میکردم. وانمود میکردم دارم گریه میکنم اما جانم در میرفت که دو انگشتم را بیاورم بالا.
بعدها ناظمِ مدرسه شما را خواسته بود. گفته بود چرا اینقدر بچهتون «دو» نشون می ده؟ گفته بودید بالاخانهش تعطیل است. ناظم، با خطکش چوبی، چندباری به کف دست و روی انگشتهام زد. گفت دفعه بعد انگشتت رو قلم میکنم.
دور انگشتهام کشِ پول، بست. چشمهام را ازم گرفت. چشمهایی که فقط از میانِ این دو انگشت میدید. بینا رفته بودم مدرسه و نابینا برگشته بودم خانه. با دوانگشتِ به هم چسبیده که باهاش نمیتوانستم قلمم را بردارم.
حالا ناظم مردهاست. شما الیه راجعون شدهاید. انگشتهایم به آزادی رسیده و از قلمم، کلمه میچکد. و اگر آبرویتان را نمیبرم، میخواهم برایتان از شبهای قدر این سالها بگویم. از تجربهی مهیب تماشای آدمها از میان انگشتها. چرا که هر چه تماشا میکنم، جنگ صفین است. معاویهها و عمروعاصها، قرآنها را سر نیزه کردهاند.از همه جا صدای الهی العفو میآید و صوتِ محزونِ قسم دادن به همهی عزیزکردههای خدا.
اما من، از این تکرارِ بیباور میترسم بابا. از خیالاینکه این شبها بهایشان، آسودگی میدهد. چرا که پیش از خدا، ما باید توبهی آنها را بپذیریم. ما و دلهای شکستهی مان. ما و زخمهای تنمان. ما و تحملمان در برابر آنچه به ما گذشتهاست. و گرنه، چه قدر ناله زیاد و حاجی کم است…