مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

یادداشت های یک دیوانه

10 بهمن 1395 نوشته‌ها

بابا محسن، بدترین آدم برای مشورت کردن بود. هر کاری می‌خواستی بکنی، سه ساعت در مورد عواقبش حرف می‌زد. مثلن اگر قرار بود برویم اردو، می‌گفت «بچه ها، هُلت می‌دن، می‌خوری زمین دست و پات می‌شکنه، هزار تا ننه بابا پیدا می‌کنی.» بعد که با کلی خواهش و التماس، زیر برگه را امضا می‌کرد، می‌گفت «نگی نگفتی‌ها.»

آن وقت، اگر حرف‌هایش درست در می آمد، یک پس گردنی هم می‌زد و می‌گفت «اینو زدم چون حرف گوش نمی‌دی.» اگر هم آن طور که گفته بود نمی‌شد، خودش را می‌زد به آن راه. خیلی می‌خواست حال بدهد، می‌خندید و می گفت: «آدم بی‌عقل اینطوری سرخوشه.»

بعد از سربازی، کلی تلاش کردم تا بتوانم شرکت کوچکی سرپا کنم. همه روزهای قبلش بابا «نه» آورده بود. از ورشکستی گفته بود و از اینکه گنده‌تر از من هم کنج زندانند و دست بالا دست بسیار است. با این حال، من کار خودم را کردم. آرام آرام، پروژه‌های بیشتری گرفتیم و کارمندهایم زیادتر شدند.

یک روز، بابا بی‌خبر آمد دفتر. من برای قراردادی بیرون بودم. آن وقت‌ها یک منشیِ درست و حسابی داشتیم. کلی بابا را تحویل گرفته بود و برایش نسکافه ریخته بود. وقتی خواستم در را باز کنم، صدای بابا را شنیدم که می‌گفت «این پسر من عقلش کمه. شما هواشو داشته باش، کار دست خودش نده.» بعد شنیدم که آهسته‌تر گفت «دست و پا چلفتی هم هست.»

دلم نیامد کلید را بیندازم توی قفل. همانجا، پشت در، با کت و شلوار و کراوات نشستم. گوشم را چسباندم به در و شنیدم که چطور دارد با ذوق، از خل بازی‌های بچگی من تعریف می‌کند. نیم ساعت بعد، وقتی حرف‌هایشان تمام شد، رفتم تو. پشت در کلی گریه کرده بودم. تا من را دید گفت «عرض نکردم دیوانه است؟» گفتم «من دیوونه توام بابا محسن.» سفت بغلش کردم.

حالا هر بار که از جلوی دفتری رد می‌شوم، گوش‌هایم را خوب تیز می‌کنم. امید دارم که بابا محسنی باشد در حال خوردن اولین نسکافه زندگیش، مشغول گفتن ناگفنتی ها به منشیِ موفرفری. که بتوانم خودم را بیندازم توی آغوشش و جوری فشارش بدهم که بگوید: «عقل نداری بابا. راحتی»

و این دلتنگی ، آیین دیوانه هاییست که ماییم.
.
.
.
پانوشت: تا امروز، اسم کانال تلگرامیم، یادداشت های یک دیوانه بود. عشقبازی با کلمات، به قلم دیوانه ای که نمی خواهد عاقل شود. چرا که من هنوز هم خودم را از تبار دیوانه ها می دانم. از عشیره مجنون. با این حال، اتفاقات آزاردهنده ای افتاده که به ناچار باید اسمش را عوض کنم. نام جدیدش: «قلب نارنجی فرشته» است. عنوان کتابی از من که به زودی، از نشر چشمه خواهید خواند. ان شاءالله.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید