خون دل میخورد آن کس که حیایی دارد
تصاویر بهتزدهی این روزها، بیش از هرچیزی، آیین گلمالی عاشورا را به خاطرم میآورد که مردم لر، به عزای پسر فاطمه، سر و صورت و تن خود را به خاک گلابزده متبرک میکنند.
و حالا، همهی خانهها، اجاقگازها، یخچالهای وارونه بر زمین، درختها، پشت بامها، و حتا عروسکدختربچهها ردی از گِل دارد، گویی که اندوهی مدام و بی پایان. انگار که بخواهند معنای تازهای بدهند به این ترکیب واژههای مکرر شنیده شده که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا…
من، حرف تازهای برای گفتن ندارم الا تکرار جملات علی شریعتی را که گفت آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدیاند. و حیرت زدهام از ساکتان این غم، که به جای تامل در این تصاویر یادآورنده، خود را اندوهگین فقدان فلان مجری تلویزیونی میدانند یا کارشناس تحلیل کنسرتی آن ور آبی – به امید یافتن لشگر تازهای از فالورها – و یا مشغول موجسواریهای لاکچری در سواحلی دور، خیلی دور…
انقدر که نمیشنوند صدای لرزان پیرمردی خانهویران را که میگوید «خون دل میخورد آن کس که حیایی دارد». انقدر که نمیبیند مرثیه مردی را برای جهاز غرقه در سیلاب همسری که دوستش دارد. انقدر که هیچ خبری بهشان نمیرسد از زنها و کودکان خیس و سرما زده و یار از دست داده که «صمٌ بکمٌ عمیٌ.»
من چیزی جز کلمه ندارم برای فریاد زدن از اندوه و ترس این روزهای مردمم. که اگر همه روزها عاشورا باشد، ما هماره به زینبهایی نیاز داریم که صدا شوند. صدای مردم پس از سیل، که مبادا موجهای خبری، تنهایی و رنج آنها را از خاطرمان، بشوید. به آرزوی همیشگی روزی که آبادی سهم همهی ساکنان این گربهی نمزده باشد و شادی، برق بیندازد به نگاه مردمم…