مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

هیچ‌کس نمی‌تواند جای دیگری را بگیرد

6 دی 1399 نوشته‌ها

هیچ‌کس نمی‌تواند جای دیگری را بگیرد. هیچ‌کس. در هیچ‌جایگاهی. حضور پدر؛ اینکه بدانی شماره‌ای در تلفن داری که می‌توانی بگیری تا بگوید «بَه.حضرت آقا»؛ حتا اگر کم حرف باشد، یا بگوید مشتری دارم، زود بگو؛ و تو هر وقت بخواهی، بتوانی ساعت‌‌ها، جاده‌ها را خوابالود و خسته برانی تا زیرزمینی با دیوارهای نمور و برآمده در کاشان و او، آماده‌است تو را ببوسد، بگوید فردا کباب می‌خرم برات، یک چیز است؛

و داشتن دختری چهارساله، که دست‌های کوچک بامزه‌ش، پراست از زلم‌زیمبو؛ و همیشه کاری کرده که جایزه می‌خواهد و در لحظه‌ی شروعِ جلسه‌ یا کلاسی ‌می‌گوید «می‌خوام یه چیز مهمی بهت بگم» و آن چیز مهم اینست که در کارتون باب اسفنجی، پاتریک و گَری چه کارهایی کرده‌اند؛ یک چیز دیگر.

به گمانم حتی عشق هم… عشق تازه، جای عشق کهنه نخواهد آمد. بلکه، جای خودش را پیدا خواهد کرد در ساحتِ آدم و چه بسا، جایی که او می‌یابد، امن‌تر و ایمن‌تر و دلبرانه‌تر باشد. عشق کهنه ممکن است دفن شود، کمرنگ شود، یا بدل شود به تنفر، حسادت، دردناگهانی همه‌ی شریان‌های پیرامون قلب و چیزهای دیگر؛ اما هست. آتشی که هر آن ممکن‌است سیمرغی، بزاید.

و چه بسیار که آدمیزاد، در خیابانی سرد و خالی از ایمان، از کنار اویی که در زندگی‌ قبلی‌اش؛ دوست ‌می‌داشته، می‌گذرد. یا صفحه‌اش را در اینستاگرام می‌یابد. یا زرد و سرخ شدن چراغ راهنمایی، خاطره‌ای گنگ و محو از دلبرانگی او را در ترافیک دیوانه‌کننده به‌خاطرش می‌آورد.

خداوند در قرآن فرموده است «فمن یعمل مثقال ذرّة خیرا یره. و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره». بسیاری این‌طور ترجمه کرده‌اند که هر کس، ذره‌ای نیکی، و ذره‌ای بدی کرده باشد، خداوند پاداش و سزایش را می‌دهد. اما در تعبیر شگرفی شنیدم که کلمه‌ی «یَرَه» را صِرفِ دیدن تفسیر کرده‌اند. یعنی هر کس، نیکی و بدی کند، آن را می‌بیند. می‌بیند و شاد می‌شود از خوشیِ خوبی‌. می‌بیند و اندوهگین می‌شود از زشتی پلیدی‌.

من، گمان می‌کنم که اهلی خانه‌ی دل کسی بودن هم این گونه است. حالا هر چقدر دورفتاده و بعید و بی‌ثمر. آدمیزاد، او را بالاخره می بیند. در خیالی، رویایی، هوهوی بادی، پُلُق‌ پُلُقِ جوشیدن ربی. چرا که همه‌ی رها شده‌ها روزی صاحبی داشته‌اند. میمِ مالکیتی. احساسِ سرخوشانه‌ای. و هیچ کس جای دیگری را نمی‌گیرد. نمی‌تواند بگیرد. خیلی هنر کند، در جای خودش بنشیند. جایی که مخصوص اوست. چه نگهش دارد. چه رهایش کند…

#مرتضی_برزگر

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید