مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد

20 خرداد 1399 نوشته‌ها

تو که موهات، از زیر روسری سرخابیت، شره می‌کرد به انحنای غریب کمرت. تو که وقتی من را از دور می‌دیدی، انگشت‌هات را قلبی می‌کردی و می‌گرفتی نزدیک سینه‌ات. تو که گفته بودی دوستت دارم و این پایانی بر همه‌‌ی عاشقانه‌هاست و من پرسیده بودم چقدر؟ تا کجا؟ گفته بودی تا انتهای این مسیر.

و اشاره کرده بودی به باریک و بی‌انتهای ولیعصر، که می‌رسید به تجریش، می‌رسید به دربند، می‌رسید به کوه‌های البرز، می‌رسید به افسانه‌ای که در سینه‌کش برفی کوهستان تعریف کرده بودی که فریدون، ضحاک را در دماوند زندانی کرده و گفته بودی که از تنِ زخمی ضحاک، گناه می‌ریزد به دنیا و گفته بودم که اگر من را زخمی بزنی، یا بزنند، از هر زخمی، خودت بیرون خواهی آمد. پاک. مطهر. زیبا.

و تو که خنده‌هات، ناقوس همه‌ی کلیساهای عالم بود، زنگ‌ها را برای من به صدا در آوردی و بعد هایده را زیاد کردی که می‌خواند «وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد» ، سیگارت را پوک زدی، دنده را چاق کردی، و راندی. همه‌ی کوچه‌ها را. همه‌ی خیابان‌ها را. همه‌ی جاده‌ها را تا رسیدیم به پیاپیچ بهاری جاده‌ی چالوس که انگار موهای تو بود، وقتی از حمام می‌آمدی. و هر جا نگه‌داشتی برای خریدن سیگاری، آب‌جوشی، پفکی، تخمه‌ای، گفتی اول ماچ.

که شیرینی‌ لبهات نه کم بود نه زیاد. خدا نگه‌دارشان باشد. دندان‌هامان به هم می‌خورد از شوق بوسه‌های تند دزدکی. از هولِ بوق ماشین پشتی. از دلهره‌ی عبور کامیون از روبرو. سرازیری کندوان گفتی، ما از ضحاک هم گذشتیم حضرت دلبر. از گناه. شر. از آخر دنیا. گفتم من در همه‌ی دنیاها به تو محتاجم. گفتی باز بگو. گفتم. بارها. رسیدیم به ساحل خزر. باران نرمی می‌آمد. روسری‌ات را انداختی دور گردنت. باد میان موهات پیچید. دریا عطر تو را برداشت. خواندی: دست کبوترهای عشق واسه کی دونه بپاشه؟ گفتم من. گفتی ماچ….

حالا
به لب‌ رسیده جان…کجایی؟

به:
‏ماه بیگم خواجه جیرفتی که در سال ۱۳۲۳عاشق پسر عمویش می‌شود، و معشوق برای کار به شهر دیگری می‌رود و هیچوقت برنمی‌گردد. با این حال، ماه بیگم هنوز چشم به راه اوست.

 

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید