دختران ما گندماند
حالا یک شب است که مهسای عزیز ما را در خاکِ نرم و خیسخوردهای کاشتهاند. چه شهریور غمگینی. گویی دستی ناپیدا جوهر سیاه این روزها را در سرخی خونمان، هممیزند. و چه خوب که کلمات پرشور فراوانی از اندوه و خشم تمامنشدنیمان نوشتهاند تا مرهمی پیدا کنیم.
اما این، پایانِ ماجرا نیست. بهخصوص برای هرکس که مثل من دختر دارد. خبر خوب برای ما و بد برای آنها اینست که دختران ما گندماند. یکیش را بکاری، صدها جوانه میزند. همانطور که حالا، مهسا نام دیگر تمام دختران ماست.
نامی که از این پس در قصههامان میآوریم تا طولانیتر از همهی زندگان و مردگانشان زندگی کند. نامی که معناهای فراتر از متن مییابد تا گواهی بدهد همهیما – آشناها و غریبهها- دختران بیشماری داشتهایم و داریم.
دختر داشتن، هیچگاه نباید موجب سرافکندگی پدران و مادران شود. نباید ما را به وحشت بیندازد. نباید بهانهای باشد برای رساندن آنها به آرزوی دور و درازشان که اگر ناراحتیم، جمع کنیم و برویم. ما ناراحتیم؛ اما ماندنی. چرا که غمگینترین دارایی ما، خاکیاست که در آن دانهی عزیزانمان را کاشتهایم.
در عوض بیشتر از همیشه، دخترانمان را روی چشم میگذاریم. محکمتر به آغوششان میکشیم. استوارتر کنارشان میایستیم. کمک میکنیم بال در بیاورند. شجاعتر از ما بشوند. آگاهتر از ما. رفیقتر از ما. و اسم مبارکشان را جوری تکرار میکنیم تا – به جای نام فامیلِ قبیله- ما را با آنها بشناسند: «بابایِ عسل»، «مامانِ مهسا».
که اگر به طعنه نوشتند صدسالْ بعد، دانشآموزِ کلاس تاریخ معاصر ایران میپرسد: «آقای معلم، یعنی هیچکس کاری نکرد؟» معلم بگوید « آنها شرایط را طوری تغییر دادند که تو با تعجب و شگفتی این سوال را بپرسی.»
اینک، موعد «و ما رایت الا جمیلا»ی نسل ماست؛ عزیزان من. چرا که دختران ما گندماند. و خداوند فرموده است: إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ…
سلام
روزتون بخیر?
خیلی وقته اینستاگرام نرفتم و نمیدونم اونجا فعال هستین یا نه?
اما یک سالی میشه کانال و وبسایتتون آپدیت نیست و انگار از کتاب جدید هم خبری نیست.??
امیدوارم خوب باشین ??