مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

سگ اصحاب کهف

29 آبان 1400 نوشته‌ها
سگ اصحاب کهف

من نمی‌دانم خبرهای مربوط به طرح صیانت از حقوق عامه در مقابل حیوانات چقدر واقعیت دارد. ترجیح می‌دهم خبرسازی باشد و ایجاد موجی برای تهییج جامعه‌ی تشنه‌ی قصه‌. که یکبار با رسوایی خواننده‌ای آن سوی مرزها به شور می‌آیند، یکبار با ماجرای تکه‌شدن فرزندی به دست پدر و مادری خونسرد و اخیرا با آوار یکپارچه بر سینماگری که قصه‌گفتن می‌داند.

انگار نمی‌شود یک صبح‌عادی توی این مملکت از خواب بیدار شد؛ بی‌آنکه کسی بخواهد شری رها کند، ماجرایی بسازد و یا طرحی نو در اندازد. که ایکاش به جای آن‌ها، فقط نویسندگان، می‌نوشتند که لااقل، بالا برویم ماست باشد، پایین می‌آییم دوغ باشد و هر چه گفتیم دروغ باشد….

من نمی‌دانم اطلاعات طرح صیانت، چقدر به حقیقت نزدیک است. اما این خبر را که خواندم، به خرگوشی فکر کردم که مدت‌ها نگهش می‌داشتیم. اسمش را گذاشته بودیم: عسل. مهربان و آرام و رفیق بود و دیگر یکی از ما شده بود. گاهی باهاش حرف‌هایی می‌زدم که به دیگران نمی‌توانستم. یکبار برایش زار زار گریه کردم.

و او فقط آن بینی بامزه‌ش را تکان می‌داد و کرفس می‌جوید. زیبا نیست؟ این که یکی توی دنیا تو را بشنود، قضاوتت نکند و هیچ‌گاه نگران نباشی که رازهایت را به دیگری بگوید؟

بعدتر که خداوند فرزندی به ما داد، دیگر نتوانستیم عسلِ خرگوش را پیش خودمان نگه‌داریم. کسی او را به سرپرستی گرفت. یکبار برایم گفت که هر وقت غمگین است، یا ترسیده و تنهاست، یا از زمین و آسمان برایش باریده، عسلِ خرگوش، – که حالا پیرتر و درشت‌تر شده- خودش را می‌رساند به او.

کنارش می‌نشیند. یا توی بغلش می‌جهد. یا خودش را به پاهاش می‌مالد. می‌گفت که هیچ گمان نمی‌کرده حیوانی به این سطح از دوستی برسد. که آدم آرزو کند، انسانی چون عسلِ خرگوش توی زندگیش داشته باشد.

بله. من نمی‌دانم طرح صیانت از حقوق عامه در مقابل حیوانات تصویب می‌شود یا نه؟ به جایش به قصه‌ی اصحاب کهف فکر می‌کنم. به عهد دقیانوس. به حرکت مسیحیانِ از ظلم به ستوه آمده، به سمت غاری. و سگی همراه آن‌هاست. آن‌ها به خوابی‌طولانی می‌روند. بیدار که می‌شوند می‌فهمند سیصدونُه سال خواب بوده‌اند.

از اینجای قصه را من بر اساسِ صیانت جدید، تغییر می‌دهم. بیدار که می‌شوند، می‌فهمند از حقوق‌شان در برابر سگِ اصحاب کهف صیانت شده. سگ را برده‌اند. یکی از آن‌ها را. و حالا خوابالود و متحیر، با جریمه‌های بسیار مواجهند و سکه‌های عهددقیانوس که هیچ ارزشی ندارد. چه‌قصه‌ی پراندوهی….

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید