تماما جعلی
در همهی این سالها، فقط یک دفعه تصویر سنگِ مامان پروانهم را استوری کردهم. آن موقع هم، لابد خیلی خیلی غمگین بودهم یا نیاز داشتم حضور آدمهای دیگر را کنار خودم احساس کنم. مادر مردگی، بدکوفتیاست واقعا. فقدان نوازش مادر را باید از همهی دیگرانِ آشنا و غریبهت گدایی کنی و آخرش نمیشود.
ماهها بعد، آیدی دخترانهی ناشناسی توی دایرکت ازم پرسید که مادر شما در فلان قطعه و فلان شماره دفن است؟ هیچ ماجرای استوری را یادم نبود. گفتم بله. فورا متنی فرستاد. پرسید شما این را نوشتید؟ «بله.» یکی از نامههایم به مامان پروانه بود.
برایم ماجرای غریب آشناییش با مردی را تعریف کرد که خارج از ایران زندگی میکند. گفت که مرد همین متنها را میفرستاده و میگفته خودش مینویسد. گفت که حتی یکبار آدرسِ قبر مامان پروانه را میدهد تا در عوض او، دستهگلی روی گور بگذارد و همانجا برایش لایو بگیرد. و دختر، اشکهای مرد را که میبیند، عاشق بیچارهشمیشود و احساسی عمیق، بعید و بیحساب پیدا میکند. احساسی تماما واقعی به آدمی تماما جعلی.
همهی ما ادامهی این داستان را حدس میزنیم. مرد ناگهان ناپدید میشود و دختر را با وحشت دنیای خالی از عشق، با رویای پوچشدهی مهاجرت، با لباس تن نرفتهی عروس و با پولهایی که به بهانههای مختلف به مرد رسانده و پس نگرفته؛ رها میکند. دختر گفت تا ماهها نمیخواسته این حجم از تناقض را باور کند.
چرا که در آخرین پیام، مرد نوشته که برای عملی فوری به بیمارستان میرود و بعد از آن، گوشیاش خاموش شده. چقدر در جستجویش، به این و آن رو انداخته باشد، خوب است؟ اما اصل ماجرا وقتی برایش روشن میشود که در کانالی تلگرامی، یکی از همان نامههای مرد را میبیند که زیرش نام من نوشته شده. و متنهای دیگرم را هم میخواند.
میگفت صفحهم را قبلتر پیدا کرده، اما مردد بوده پیام بدهد و همه چیز را دربارهی او – که شگفتانگیز و اغواگر و هولناک بوده – توضیح بدهد. گفت حالا که ماجرا را میدانم، میخواهد بپرسد آیا ممکن است روزی دوباره به عشق اعتماد کند؟ برایش نوشتم «بیتردید». چرا که خودش با طرح چنین پرسشی، قدم اول را برداشته بود.
و بعد، شعر شاملو را فرستادم که با اطمینان میگوید «روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد؛ و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت؛ روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است؛ تا تو به خاطر آخرین حرف، دنبال سخن نگردی….»
پینوشت: شما چطور فکر میکنید؟
مرتضی برزگر