بیعنوان نمیماند
من سی کیلو وزن کم کردهم. بدون عمل. کارشناس رژیمم یکجورهایی. اول ماجرا، صورت آدم میریزد. بیربطترین جای بدن به چربی. گونهها گود میافتند، زیرچشم سیاه میشود و پوست شادابیاش را از دست میدهد. مثل رفع فیلترینگ است که اولش واتساپ را آزاد کردهند. بیربطترین را به خواستهی ما.
البته ذات بستنِ هر پیامرسانی بد است. ممنوعیت شبکههای اجتماعی هم. هزار گرفتاری بعدی دارد. شبیه چاقی که مادر بیماریهای کوچک و بزرگ است و مرگ را به خانه نزدیک میکند.
فهم همین موضوع ساده، آدم را وا میدارد به خودش سخت بگیرد، کالری تخممرغ و هویج بشمارد و به هر چیزی که طعم و مزه دارد بگوید «نه.» و همیشه بشنود که «حالا این یکبار عیبی ندارد» و او باز بگوید «نه، یعنی نه.»
و از آن بدتر، ذهنی است که سیر نمیشود از خیال تهدیگ برشتهی روغنی و تماشای ریلز همبرگرهای چندلایهی پنیردار و خواندن دستور مزهدار کردن سسهای پرچرب. آدم یک تنه باید جبهه مقاومت باشد. و بعد اگر، تازه اگر، بدن تصمیم نگیرد تو را همان آدم چاق نگهدارد، شاید کمی شکم و پهلوها آب شوند.
چرا که چربی عینا مثل مسئولانی رفتار میکند که میگویند رفع فیلتر برنامهها طول میکشد. جلساتی در پیش است. فعلا دلار هشتاد و چندهزارتومانی را تحمل کنید. آلودگیهوا را. گرانیها را. شرایط حساس کنونی را. این جراحی اقتصادی را انجام بدهیم، بعدش فیلترینگ را بررسی میکنیم و جایش طرح بهتری میگذاریم به امید خدا.
و البته که در زمانهی تردید، هیچ قطعیتی وجود ندارد. چند برش پیتزا، میتواند زحمات چندماه آدم را به باد بدهد. چاقی همیشه در کمین است. فیلترینگ هم. بالاخره موافقانی دارد و البته گردش مالی فیلترشکنفروشها را نمیتوان نادیده گرفت. شاید حتی دوباره همین واتساپ را هم فیلتر کنند.
مال شرکت متاست دیگر. مالک اینستاگرام و فیسبوک. اتفاقا این دو محصول ممنوعش را مردم بیشتر استفاده میکنند. به هزار ضرب و زور. به هر گرفتاری و بدبختی که میشود. دلخوشیشان آنجاست. کاسبیشان. روزمرگیهاشان.
همهیمان را به جبههی مقاومت آوردهاند این روزها. حتی موافقانشان هم، اول فیلترشکنها را روشن میکنند تا بتوانند سنگها را به سینهیشان بزنند. آدم میماند به این چندگانگی زشت بخندد یا گریه کند. اما این سوال را دائم از خودش میپرسد چرا مردم برای چنین حق سادهای، باید این همه صبوری کنند، رنج بکشند و هزینه بدهند؟ کسی میداند؟
پینوشت: عنوان این نوشته را شما پیشنهاد بدهید.