دستت را داده بودی به من که گرمش کنم. دست همیشه سردت را. باران زده بود و بیراههی سنگی دربند،…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
دستت را داده بودی به من که گرمش کنم. دست همیشه سردت را. باران زده بود و بیراههی سنگی دربند،…
با من نایستادهاید پشت در اتاق عمل. پراید دست دومتان را زیر قیمت نفروختهاید برای جور کردن پول شیمیدرمانی. آمپولهای…
پرسیده بودی چرا رهایت نمیکنم؟ من آن موقع ذرهای جذاب نبودم و هیچ صدای خوشی نداشتم و حتا اندکی دلبری…
از میان پیامهای رسیده، یکیاش برای خانمی است به نام «سین»، که معشوقش، معشوق بیوفای زیبایش، نوشتههای من را میخواند،…