همین حالا، بروید سراغ کشوی داروها، هر چه قرص و کپسول میبینید را بردارید، بریزید کف دستتان، با یک لیوان…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
همین حالا، بروید سراغ کشوی داروها، هر چه قرص و کپسول میبینید را بردارید، بریزید کف دستتان، با یک لیوان…
روی تخته نوشتم «یادداشتی به تو.» به بچهها گفتم همین حالا برای کسی که دوستش دارند، چیزی بنویسند. بعضیها فوری…
تنها جای پارکِ رستوران، کنار یک دیوار کاهگلی بود. همین که دنده عقب گرفتم، از پشت سرم، صدای خوشمزه پیرمردی…
با خودم عهد کردم تا وقتی این نوشته را تمام نکنم، سراغ کار دیگری نروم. اما تمام نمی شود. سخت…