اکرم برایم نامه گذاشته بود. زیر پایه میز استاد، کلاس دو. نوشته بود اولین بار مرا توی صف ثبت نام…
اکرم برایم نامه گذاشته بود. زیر پایه میز استاد، کلاس دو. نوشته بود اولین بار مرا توی صف ثبت نام…
توی داستان نویسی یک قانون کلی هست که می گوید: نگو، نشان بده. مثلن نگو هوا سرد است، سردی هوا…
ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺮ ﺷﺐﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺳﺒﺰﺁﺑﯽ ﻭ ﺗﻪ ﮔﻮﺩ ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﺧﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺑﺖ ﺳﮑﻨﺠﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ….
یک جایی از رابطه هست که آدم صبورتر، مهربانتر، رفیقتر تصمیم میگیرد دیگر آن آدم یک ساعت پیش نباشد. حالا…