مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کلاس_داستان

16 آبان 1396 من شمال نرفته بودم هیچ‌وقت

توی کوچه ما که از انبارکاه شروع می‌شد و می‌ریخت به چهارراه سوسکی و می‌رسید به ایستگاه قندوشکر، یک جوی…

14 آبان 1396 بابا محسن، پروردگارِ ضدحال زدن بود

بابا محسن، پروردگارِ ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش می‌آمد بیرون،…

10 آبان 1396 هیچ شده کسیو دوست داشته باشی حاجی؟

دختر را کریمی گرفته بود. از پایین پله‌ها صدای خش‌خش بی سیم و التماس می‌آمد. من تازه نمازم را خوانده…

29 مهر 1396 مرد بی‌باسن

اصل داستانِ مردِ بی‌باسَن برای سوسن بود. من هفت ساله بودم یا هشت. غروب‌ها از کنار میله‌های زنگ زده تراس…