غسل میکنم، غسل انار یاقوتی کاشان که رنگ لبهات بود، آن نیمه شبِ یخ بستهی آخرهای اسفند و نشسته بودیم…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
غسل میکنم، غسل انار یاقوتی کاشان که رنگ لبهات بود، آن نیمه شبِ یخ بستهی آخرهای اسفند و نشسته بودیم…
دست بکشید از ما. اینجا همه مردهاند. من از همه مردهتر. امروز که بیدار شدم، دلم نمیخواست قیِ کنار چشمم…
گفتم «ببخشید خانوم، مثل این که این کاغذ از کیف شما افتاده.» کوچه خلوت بود. نامه را گرفت و دوید….
یک مدت که فیس بوک را باز نکنی، برایت ایمیلهای دلتنگی میفرستد. پیام میدهد یکی از دوستهات، نوشته تازهای گذاشته؛…