من همیشه فرار کردهام از نوشتن یلدا. پیشتر ترجیح میدادم این راز را با خود به گور ببرم. اما از…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
من همیشه فرار کردهام از نوشتن یلدا. پیشتر ترجیح میدادم این راز را با خود به گور ببرم. اما از…
دومین دختری که عاشقش بودم، چشمهای ترسیده درشتی داشت. وسطهای صامپزخانه بود که خودم را رساندم کنارش و زیرلب گفتم…
دیروز، و روزهای پیشتر، رسیده بودم به جایی که میخواستم حرف بزنم. اما نه حرفهای معمولی. قلبم کُندو محکم میکوبید….
من تا پنج سالگی حمام زنانه میرفتم. با مامانبزرگ. برو رویی هم داشتم و همان اول کسی نمیفهمید پسرم. یک…