ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﻧﻄﻨﺰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺎﻥ ﮐﺎﺷﺎﻥ. ﺻﺒﺢ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻄﻠﻮﻉ، ﺑﺎﺑﺎ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ…
ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﻧﻄﻨﺰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺎﻥ ﮐﺎﺷﺎﻥ. ﺻﺒﺢ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻄﻠﻮﻉ، ﺑﺎﺑﺎ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ…
#عشق_در_نرسیدن_است . پیشتر نوشته بودم دیوانه ای بر ساحل نشسته بود و در آب دریا، ماست می ریخت و با…
به گمانم فلسفه ی خلفت،اسیری ست اسیر می آورند و اسیر می برند در عشق اسیری و بی عشق اسیرتر…
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه…