روز کارنامه کلاس اولی ها بود. بابا گفته بود: «اگه همه نمرههاش بیست نشد، پاشو تو خونه من نذاره.» مامان…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
روز کارنامه کلاس اولی ها بود. بابا گفته بود: «اگه همه نمرههاش بیست نشد، پاشو تو خونه من نذاره.» مامان…
عزیزِ جان من. بگذار برایت اینطور بگویم که مرز خیال و واقعیت، اندوه و شادی، وصال و هجران، حقیقت و…
ماها خیال آشفته شماییم. خیره شدن طولانی تان به تلویزیونی خاموش، سردی چای تان بعد از اندیشه ای طولانی و…
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر…