این روزها برای رمان جدیدم روی مفهوم جهنم کار می کنم. کلی هم کتاب خوانده ام و نقاشی دیده ام….
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
این روزها برای رمان جدیدم روی مفهوم جهنم کار می کنم. کلی هم کتاب خوانده ام و نقاشی دیده ام….
بابا که کلید انداخت توی در و سوت همیشگیاش را زد، پریدم توی بغلش و گفتم «همش بیست.» کارنامه کلاس…
بابا محسن، بدترین آدم برای مشورت کردن بود. هر کاری میخواستی بکنی، سه ساعت در مورد عواقبش حرف میزد. مثلن…
ما امیدوار بودیم به خوب شدن بابا. گفتیم عملش میکنند و غدههای سرطانی را در می آورند. وسط های جراحی،…