همهی زندگی من، پر است از زمانهای از دست رفته. لبریز از خیال آغوش ابدی معشوقهایی که گمان می کردم…
همهی زندگی من، پر است از زمانهای از دست رفته. لبریز از خیال آغوش ابدی معشوقهایی که گمان می کردم…
پیشتر هیچگاه از آذر ننوشتهام. یعنی اگر امروز هم تاریخ را نمیدیدم، هیچ یادم نبود چنین آدمی توی زندگیام بوده….
تنها دختری که عاشقش بودم، لپ های گلی داشت. اما هیچگاه مثل آن روز، سرخیِ گونههایش را ندیده بودم. آن…
عمو مجید دستم را گرفت و نشاندم جلوی قرآن باز. میله میکروفون را خم کرد تا نزدیک صورتم. یک نگاه…