آن روز قرار بود روی تصویر زنی کار کنیم که کمی شکم داشت، روی دست و بازو و پهلویش، خالهای…
آن روز قرار بود روی تصویر زنی کار کنیم که کمی شکم داشت، روی دست و بازو و پهلویش، خالهای…
روز کارنامه کلاس اولی ها بود. بابا گفته بود: «اگه همه نمرههاش بیست نشد، پاشو تو خونه من نذاره.» مامان…
عزیزِ جان من. بگذار برایت اینطور بگویم که مرز خیال و واقعیت، اندوه و شادی، وصال و هجران، حقیقت و…
ماها خیال آشفته شماییم. خیره شدن طولانی تان به تلویزیونی خاموش، سردی چای تان بعد از اندیشه ای طولانی و…