من و خدا یک بازی مشترک داریم. اسمش را من انتخاب کرده ام: نشانه بازی. بازی اش اینطور شروع می…
من و خدا یک بازی مشترک داریم. اسمش را من انتخاب کرده ام: نشانه بازی. بازی اش اینطور شروع می…
مامان بزرگ، دنبالم کرده بود. فرار کردم پیش آقاجون که جلوی دکان عباس ساعت ساز نشسته بود. گفتم: «آقاجون. مامان…
از روزهای پسا رابطه، ایام انکار است. آن موقع که آدم فکر میکند به ماهی سیاههای آکواریومِ رستوران فرحزاد، به…
و از دیگر تکنیک های داستان نویسی، فلاش بک است. یعنی انگیزه ای در زمان حال که راوی داستان را…