مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کارگاه_داستان

25 دی 1394 عاطفه

#یک_عاشقانه_ناآرام . صدای تق تق کفشهای پاشنه بلندش که تو راهروی دانشگاه پیچید، ضربان قلبم تندتر شد. امروز باید کار…

23 دی 1394 مدرسه تان کجاست

نمی دانم کدام خیر ندیده ای من را توی سامانه اولیا و مربیان یک دبیرستان دخترانه عضو کرده. راست میرم…

19 دی 1394 مامان بزرگ

یک برش سیب داد دستم و گفت: «من پیر تو شدم ننه.» گفتم: «یعنی من نبودم پیر نمی شدی؟» انگشت…

16 دی 1394 آتاری

محمدرضا آتاری داشت. من، نه. برای همین، چند باری خودم را دعوت کردم خانه عمه پری. یک گوشه اتاق، دست…