آقاجون، مایه کوکو را کف دستش صاف میکرد و میریخت توی ماهیتابه بزرگی که روی اجاق گاز کنج حیاط -زیر…
آقاجون، مایه کوکو را کف دستش صاف میکرد و میریخت توی ماهیتابه بزرگی که روی اجاق گاز کنج حیاط -زیر…
#عادت یک ماهی می شد که جلوی در برج را با سنگ سیمانی بزرگی پلمپ کرده بودند. روز اول، صندلی…
چوب کبریتها اندازه انگشتهام بود. شاید هم بزرگتر. شعلهاش رنگی بود و میلرزید. خواستم پرتش کنم تو آبگرمکن که صدای…
ماهی فروش های بالای قبر آقا، ماهی قرمزهای کم جان و مردنی شان را ریخته بودند توی جوی های پر…