سر ما همیشه دعواست. سر ما آدم های معمولیِ مهربان، که یاد گرفته ایم محبت کنیم بیمنت، رفیق باشیم بیتوقع…
سر ما همیشه دعواست. سر ما آدم های معمولیِ مهربان، که یاد گرفته ایم محبت کنیم بیمنت، رفیق باشیم بیتوقع…
من و خدا یک بازی مشترک داریم. اسمش را من انتخاب کرده ام: نشانه بازی. بازی اش اینطور شروع می…
مامان بزرگ، دنبالم کرده بود. فرار کردم پیش آقاجون که جلوی دکان عباس ساعت ساز نشسته بود. گفتم: «آقاجون. مامان…
از روزهای پسا رابطه، ایام انکار است. آن موقع که آدم فکر میکند به ماهی سیاههای آکواریومِ رستوران فرحزاد، به…