دربارهی خشونت متکثر
دربارهی خشونت متکثر
همهی ما در حیرت اخباری هستیم که این روزها روان جامعه را آزرده. پدرو مادر بابک، فرزندشان را کشتهاند، بریدهاند، و تکههای او را، در مشما و چمدان دستی، به سطل زباله انداختهاند.
فیلم آسانسور خانهشان، خونسردی پیرمرد و همسرش – در ساعتهای پس از بریدن فرزند – را نشان میدهد تا شگفت زدهتر شویم و امروز میدانیم، ماجرای بابک، نخستین تلاش آنها نبوده.
این دو، پیش از این، داماد و دخترشان را نیز کشتهاند، مثله کردهاند و دور انداختهاند و از هر مسالهای هولناکتر، به زندگیشان ادامه دادهاند. بدون اینکه در این ده سال، کسی بویی ببرد یا به رفتارشان مشکوک شود.
پیرمرد در همهی تصاویر منتشر شده، شبیه بابابزرگیست که صبحها میرود پارک، دربارهی سلطنت و جمهوریت، با بقیهی پیرمردها یکه بهدو میکند و ظهرها، با نانسنگگ تازه و نیمکیلو پنیر لیقوان برمیگردد خانه.
از صورت مادره هم مهربانی شره میکند. دستهاش انگار ساخته شدهاند برای نوازش موها. بوسهی پسرک مقتول، هنوز از لپش میچکد.
و مساله دهشتناک اینست که آنها در میان ما بودهاند. یا یکی از ما. با همهی ویژگیهایی که از انسان مدرن انتظار میرود. ترکیبی از نیکی و پلیدی. خیر و شر.
اما آیا حالا باید از دیگرانِ آشنا و غریبه وحشت کنیم؟ هرگز. استثناها نباید ما را به همهی واقعیتهای موجود بدبین کنند. نباید به خطای نتیجهگیری دچار شویم.
مگر در دنیا چهچیزی به فوقالعادهگی پدرها،مادرها، فرزندها و البته مخلوق ستایش شدهای به نام «انسان» وجود دارد؟
با اینوجود، باید متوجه باشیم که خشونت، مشتاق ماست. در لحظهی ناخواستهی تصادف. در انتظار حوصلهسربر صف نانوایی. در تقلا برای داشتن یا خواستن کسی. در تنهای که از شلوغی خیابان میخوریم.
و به گمانم لازماست که همهیما خویشتنداری بیاموزیم. صبوری ممتد و مهربانی زیاد. و حتمن میبایست در همه جا، درسهایی برای مواجهه صحیح با دیگران – در التهابها، اضطرابها و تنشها – گفته شود.
زنجیره خشونت قطع میشود؛ اما نه با خشونت دوباره، نه با وحشت متکثر، نه با پخش بیهودهاخبار دلهرهآور. تنها راه ممکن، بازگشت به «انسان» است.
چرا که آنها هنوز در میان ما زندگی میکنند. گرگهایی در پوست بره. شیاطینی در جلد بشر. و ما باید در مقابلشان دوام بیاوریم. باید چرک تزویر را از صورت همگان بشوریم. باید خودمان را بَری کنیم از غیر. بهخاطر خودمان، بهخاطر آنها که دوستشان داریم و برای مفهوم انسان.